۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

تولدت از الان مبارک، من دیگه مثل قدیم حوصله ندارم غافلگیرت کنم، حوصله هیجان ندارم، قلبم ضعیف شده، نمیکشه. دیگه گذشت اون زمین که تو حیاط یا رو بوم، میشستیم با پودر و آب، پهن میکردیم تو آفتاب. حالا غروب که میشه دلم تالاپی میوفته تو اتوبان همت، نازی ناز کن میخونه برا خودش. توئم خودت از طرف خودت برو خداحافظ گری کوپر کادو بخر بعدم هر کجا سازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی، شعر و آوازی شنیدی، چون شدی گرم شنیدن، وقت آه از دل کشیدن، یاد من کن. یاد من کن. نه این که دوست نداشته باشم، نه. فقط احساس میکنم تموم شدم دیگه حوصله‌شم ندارم دوباره به روزای اوجمون برگردیم.‏

+

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اسمایلی افسوس و نفس عمیق شدم بعد خوندنش

ناشناس گفت...

اسمایلی به گا رفتن
اسمایلی صد بار خوندن این پست و هر بار بدتر به گا رفتن